هم سلولی...
دفتر خاطرات مرا ببین پر از دو رنگی نه هزار رنگی های زمانه شده/ دریای احسا سم غروبش نزدیک بی ساحل بی موج/ خط خطی هایم حالا دیگر سیاه شده بر قلبم چنگ میزند/ بهترین دوستم دیگر از نخودی بودن خسته نیست او مشتاق تن هاییست عاشقانه هایم برایش تکراریست/ انتهای مسیرم فقط در بست به بن بست منتهی میشود راننده خسته از ادرس های تکراری ام شده/ در نگاه کلاغ هم من دیگر مترسک نیستم حالا اوست که نوک میزند و من از او میترسم/
چترم حالا گوشه ی اتاقم بسته افتاده منتظر باران است وقلبی که دوست دارد با من امتداد شب را همراه باشد/ غم هام حالا غذای هر وعده ام شده اجبار به میلم باید که... مونس شب های تن هاییم انقدر خسته است فقط سلام بعد خدا حافظ/ وای بر قلب عاشقم در این عصر یخی چه دردی تحمل میکند اما درمانش خاموشیست/ زندگی در چهار چوب فدایی ها سپری میشود وان ها فقط ارزو به دل می میرند/ نوازش گری نیست اگر هم باشد در وقت اضافه وارد میدان میشود/ جنون امگار در حد بالا وماگزیمم خودش را ظاهر ساخته و بر پیکرها یورش میبرد/ انگار اسمان همه همین رنگیست هر که به کلبه ام امد غم اورد وفریاد / تن هامان بوی جدایی را داد میزند وصالی انگار نیست بین مان/ خطر در کمین زندگی مان همیشه سرک میکشد شکار ش را دنبال میکند ارام و بیصدا/ خدا انگار قصد تاوان ندارد در دنیا او هم یکجا میخواهد انتقام بگیرد از نا فرمانیمان/ نمیدانم گیج ومبهوت شدم ایا در عصر انسان های اولیه زندگی بی روح بوده یا نه ان ها هم انگار دغدغه شان شکار بوده / هر چه بود دراین چند کلام فقط خط خطی بود یک کلام درد را دارو درمان نمیکند اما مرگ را عشق اسان میکند/w.m.s.r.n
نظرات شما عزیزان: